loading...
لایو فان
sodabeh بازدید : 32 یکشنبه 31 شهریور 1392 نظرات (0)

دلم تنگ است برای تو...و خودمانیم ها می دانم این روزها دلت هوایی شده...

نمی دانم این چه حسی است؟؟؟مگر میشود کسی را اینقدر دوست داشت؟؟؟

حالا من بنویسم گذشتم...بنویسم همه چیز را فراموش می کنم... تو که نباید باور کنی!!!اما تو سکوت می کنی و به من با سکوتت چه می خواهی بفهمانی خدا می داند...

عزیز دل من بودن کم چیزی نیست؟؟؟خودت را دست کم نگیر...عزیز دلم

نمی دانی چه حسی داشتم وقتی اشتباهی مرا با فامیل تو صدا زدند...طعم شیرینی داشت به تو متعلق بودن...طعمی که تو با سکوتت زهرمارم می کنی...

می دانم که پای دیگری در میان نیست...اما دلیلش هرچه باشد مهم نیست...وقتی من دوستت دارم...

بیا و دستان مرا بگیر و یک بار هم شده بگو دوستم داری تا من دنیا را به خاطرت کن فیکون کنم...

بیا و یکبار صادقانه از خودت بگو تا من آینده ات را سرشار از شادی کنم...

بیا... این زندگی من... این آینده من... همه اش تقدیم تو...فقط  لب تر کن...

شاید حس مبهم تو، تو را نکشد اما سکوت تو و چشمانت هستی مرا اتش می زند...شک ندارم...



ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 143
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 20
  • بازدید ماه : 106
  • بازدید سال : 299
  • بازدید کلی : 4,174