loading...
لایو فان
sodabeh بازدید : 16 سه شنبه 16 مهر 1392 نظرات (0)
آغوش آسمان برای پرنده دلم دیگر جای نداشت قفس ها هم برایم تنگ بود
زندگی در قفس ننگ بود
قلمم فرسوده شده است و باید شکست این قلم را که جز درد از آن برون نیاید
عشق و یار دلبز ها همه به من جفا کردن بسیار حتی فرصت ندادن تا بدانند که کیستم
شاتید پر از درد بنویسم اما
عشقی سوزان دلم مرا بدین راه کشاند
ای عشق ای همه داستانهایت با انتهای غم
دل مرا بردی و کشتی اکنون بر مزارم نماز بخوان تا تسکین یابم
بدرود ای قلم کهنه
بدرود ای خاطرات من
بدرود ای سایه ا اکنون از شما هعم باید بگریزم
اس تنها معوای من شما هم اکنون آشکار شده اید باید به لایه ای زیر تر روم تا پنهان تر از پیدا شوم
آی اغوش های گرم بروید و اغیار را در بر گیرید که من در آغوش خود خفته ام با خودم محبت خواهم کرد و دیگر نه نیازی به شما هست نه برایتان عاشقانه خواهم نوشت
اصلا میروم با تهایی عشق بازی می کنم
چه کسی گفته تنهایی بد رفیقی است
خیلیم از همه شما ها خوشگال تر و ناز تر هست

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 143
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 82
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 93
  • بازدید ماه : 179
  • بازدید سال : 372
  • بازدید کلی : 4,247